به گزارش وسائل، آیت الله احمد مبلغی، صبح شنبه 19 اسفندماه سال 1396 در جلسه هشتاد و هشتم درس خارج فقه الاجتماع که در مدرسه آیت الله العظمی گلپایگانی برگزار شد، ضمن تبیین پیشفرضهای تعریف زرقاء، پیشفرضشناسی را از اهمّ مسائل پیشروی محقّقین عنوان کرد گفت: برای دستیابی به اندیشه یک عالم و احیاناً نقد آن، توجه به پیشفرضهای او در مسیر رسیدن به یک نظریه ضروری است.
وی افزود: زرقاء بهترین تعریف را برای نظریه ارائه کرده است و از مؤسسین و طراحان نظریه فقهی بوده است که چهار پیشفرض در نظریه او وجود دارد: پیشفرض انسجام و انتظام فقهی، پیش فرض دوری از عسر حرج و ارائه راهکارهای فقهی در این زمینه، پیشفرض توانمندی فقه در حل مسائل اجتماعی، پیشفرض عدم کارآمدی فقه با وضعیت موجود و ضرورت گام برداشتن به سمت نظریه فقهی.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم پس از تبیین پیشفرضهای زرقاء در رسیدن به تعریف نظریه فقهی، به توصیف وضع کنونی فقه و چالشهای آن پرداخت و عنوان داشت: در وضعیت کنونی فقه ما، منطق احکام جایگاهی ندارد و لذا ما باید استنباط منطق داشته باشیم و بدانیم که روحی که در احکام دمیده شده چیست؟ اگر این روح به دست بیاید بسیار میتواند ما را در استنباطات یاری رسانی کنند و اگر این روح در احکام و قوانین ما وجود نداشته باشد، از جای دیگری ضمیمه میشود که آسیبی جبرانناپذیر است.
وی مشکل قانونگذاری کنونی را عدم رعایت روح فقه و شریعت در آن تلقّی کرد و خاطر نشان ساخت: امروزه در سیستیم قانونگذاری، قانونگذار برای اینکه فقهاء را راضی نگه دارد مجبور است فتاوای آنها را در برخی از مواد و تبصرههای قانونی بگنجاند که این امر نیز نه دردی از فقه و نه دردی از اجتماع و نه دردی از قانونگذار دوا نخواهد کرد.
رئیس مرکز تحقیقات مجلس شورای اسلامی به وجود نقاط مرموز در استنباطات فقهاء اشاره کرد و بیان داشت: ورای هر قول و اندیشهای نقاط مرموزی وجود دارد که نقطه حرکت انسان به سمت فهم نصّ هستند، حال اگر این نقاط مرموز را افکار منسجم تشکیل داده باشد، فهم انسان از نصّ یک فهم قاعدهمند و منسجم خواهد بود و اگر این نقاط را افکار عامیانه و بدون آگاهی تشکیل داده باشند نص را آنطور که فهم عادی درک میکند خواهیم فهمید.
عضو مجلس خبرگان رهبر سپس به مؤلفههای تشکیل دهنده روش اشاره کرد و گفت: ابزار استنباط (قاعدههای فقهی و اصولی) معلومات و آگاهیهای فقیه و همچنین اندیشههای مبنا، سه مؤلفه روش را تشکیل میدهند که در فهم نصّ تأثیرگذار است.
وی فهم نادرست سلفیه از نصوص را با ضعف در مؤلفههای سهگانه روش مرتبط دانست و اضافه کرد: مشکل سلفیها این است که هم بخش دوم از روششان ناقص است و به قرائن توجه ندارند و آگاهیهای لازم را کسب نکردهاند و بالاتر از این مشکل افکار پشت پردۀ فهم آنهاست که پر از خشونت و برگرفته از شرائط غلط تاریخی – قومی و امیال بزرگان و تعصّبات جاهلانه است که چون با این پیشزمینه به سمت نصّ میروند، نصّ را خشن و در خدمت کشتار انسان فهم میکنند.
متن تقریر:
آیت الله مبلغی در جلسه گذشته به تشریح مزایای حرکت فقه به سمت نظریهای شدن پرداخت و گفت: امروزه فقه در قامت یک پرستیژ علمی صِرف ظهور پیدا کرده و کاربرد درمانگری نسبت به مسائل و واقعیتهای اجتماعی را ندارد ولی اگر بتوان فقه را به سمت و سوی نظریهای شدن سوق داد، فقه میتواند در مسائل فوق بسیار کاربردی و کارآمد جلوه کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
مناسب است به پیشفرضهای یک اندیشمند توجه شود و چند پیشفرض را نسبت به زرقاء در ارتباط با تعریف نظریه بیان کردیم.
طبعاً اهمّیت بررسی پیشفرضهای زرقاء در تعریف نظریه از این جهت است که چون نظریه فقهی قرار است وارد فقه شود باید تبارشناسی شود و بدانیم که از کجا آمده و چه خاستگاههایی داشته است و چون زرقاء بهترین تعریف را برای نظریه ارائه کرده است و از مؤسسین و طراحان نظریه فقهی بوده است، بررسی پیشفرضهای ذهنی ایشان ضرروت دارد و لازم است.
امروز هم در ابتدای بحث یکی دو پیشفرض را بیان میکنم که به نظر میآید ایشان این پیشفرض را لحاظ کرده است.
یک پیشفرض ایشان این است که دیدگاه ایشان به فقه به صورت منظّم و منسجم بوده است. زرقاء فقه را به مانند یک سیستم عصبی تصوّر میکند که در تمامی یک کالبد وجود دارد و ارتباط برقرار میکند بین مغز و سایر اعضاء که یک هماهنگی و کارکرد مشترک را ایجاد میکند. ایشان فقه را به این شکل تصوّر کرده است.
پیش فرض انسجام فقهی از مقاصد الشریعه نشأت گرفته است. مقاصد الشریعه برای شریعت یک مقاصدی را قرار میدهد و طبیعتاً فقه باید منسجم و منتظم باشد تا بتواند مقاصد و اهداف را دنبال کند.
همچنین منشأ این پیشفرض ممکن است از این باشد که زرقاء در مقابل این پرسش قرار گرفته که «آیا فقه هم مانند قانون منسجم است؟» و این مطلب را پذیرفته است.
زرقاء در مقاصد الشریعه کتابهایی دارد و ما نیز نباید از مقاصد دور کنیم و انزجار داشته باشیم. یکی از بحثهایی که بین شیعه و سنّی است این است که آیا مقاصد میتواند قواعدی باشد که در استنباط به کار برود؟ اصل مقاصد پذیرفته است و نمیتوان ادعا داشت که شریعت کور است و هیچ هدفی را دنبال نمیکند و همچنین پیگری بحث مقاصد الشریعه ما را به نتایج خوبی هم پیرامون شریعت میرساند و حتّی اگر کاربرد قاعدهای را هم از آن سلب کنیم باز در استنباط اثرگذار است.
درست است که ضعف در ارتباط با مقاصد الشریعه و نگاه قاعدهای به آن و تأثیرات آن در استنباط کم نیست، ولی به هر حال یک نهاد تأثیرگذار در استنباط است.
زرقاء نگاه تجدیدی و نوسازی به فقه داشته است و گرایش او و تخصّص او این بوده که اولاً روشی فکر میکرده و با مطالعهای که در آثار او داشتهام به این نتیجه رسیدهام که به دنبال روش و منهج بوده است؛ ثانیاً زرقاء نگاه تیسیری به فقه داشته است. زرقاء کتابی دارد به نام بدائل شریعیّه که در این کتاب به دنبال این بوده که در مواردی که در زندگی امروز فقه دست و پای افراد را بسته، روش تیسیر و رهایی از حرجها و سختیها را جایگزین کند.
پیشفرض دیگر زرقاء این است که ایشان فقه را یک نهاد توانمند تصوّر میکرده است و بر حسب مبنای کلامی که داشته، فقه را توانمند دیده است کما اینکه در تعریفشان بر این باورند که اگر نظریه فقهی برپا شود میتواند ما را در دستیابی به راه حلها برای مسائلی که پیش میآید کمک کند.
پیشفرض دیگر زرقاء این است که قائل است، فقه با وضعیّت موجود نمیتواند در مسائل موجود کارآمد باشد و اگر بخواهد کارآمد باشد باید بر اساس مسائل موجود بازسازی شود و انسجامهای ناشناخته آن استخراج شود و ایشان به نوعی نظریه را به راهحل گره میزند.
با توجه به این مطالب این نکته به دست میآید که فقه اولاً منسجم است و ثانیاً توانمند است و ثالثاً وضعیت موجود فقه نمیتواند نسبت به مسائل روز کارآمد باشد و لذا ضروری است که به سمت نظریه فقهی گامهایی برداشته شود تا با کمک آن به تفکّر هماهنگ ثبوتی ورای این انسجام دست پیدا کنیم و توسّط نظریه آن را ارائه کنیم.
در وضعیت کنونی فقه ما، منطق احکام جایگاهی ندارد و لذا ما باید استنباط منطق داشته باشیم و بدانیم که روحی که در احکام دمیده شده چیست؟ اگر این روح به دست بیاید بسیار میتواند ما را در استنباطات یاری رسانی کنند.
دو انسجام در فقه مطرح است؛ یک وقت این انسجام با نظریه صورت میگیرد به این نحو که میآید و ارتباطات بین اجزاء فقه را در نظر گرفته و یک نظریه ارائه میکند که با این نظریه به فقه انسجام میدهد و یک چهره اثباتی انسجام یافته به فقه میدهد و ما آنرا به انسجام ثبوتی تعبیر میکنیم. ظاهر تجربه کنونی فقه از این نوع انسجام فاصله بسیاری دارد.
نوع دیگر انسجام، انسجام منهجی است به این نحو که فقیه در مقام استنباط عنصر انسجام را رعایت کند. در انسجام منهجی فقیه باید اولاً در یک مرحله پیشینی و متقدّم، نظریه فقهی داشته باشد، (چون نظریه فقهی است که انسجامساز است) تا اتّجاهش به فقه یک اتّجاه بریده بریده نباشد؛ ثانیا راجع به یک موضوع، همه احکام به صورت مجموعی و کلکسیونی پوشش داده شوند، نه اینکه فقه بیاید و یک حکم را استنباط کند و برود؛ ثالثاً باید توجه به روح نهفته در شریعت داشته باشیم تا فتاوا و احکام را بهتر فهم کنیم؛ رابعاً باید هدف نیز در نظر گرفته شود که نتیجتاً با رعایت این امور چهارگانه نتیجههای فکری فقیه از دیدگاه قانونگذار کاربرد داشته باشد و بر اساس آن قانونگذاری کند.
مشکل الآن قانونگذاری این است که چون فقه با رعایت انسجام در اختیار قانونگذار قرار نگرفته، قانونگذار برای اینکه فقهاء را راضی نگه دارد مجبور است فتاوای آنها را در برخی از مواد و تبصرههای قانونی بگنجاند که این امر نیز نه دردی از فقه و نه دردی از اجتماع و نه دردی از قانونگذار دوا نخواهد کرد.
قانونی که روح نداشته باشد، باید برود و از دیگر قوانین روح بگیرد و در چنین حالتی نه قانون درستی داریم و نه فقه کارآمد.
قانونگذاری باید حتماً به سمت فقه پشتیبان برود و فقه نیز باید دقیقتر با عنایت به روح آن استنباط و استخراج شود و با اینکار زوایای دیگری گشوده میشود و فقهای ما یک زوایای جدیدی پیدا میکنند که فقه را بسیار کارآمدتر میکند.
یک نقطهای در روش وجود دارد که مرموز است به این معنا که انسان در روش فهم یک سکّوی پرش دارد، این سکوی پرش نقطهای است که از آنجا حرکت میکند و پرش به سوی نصّ دارد. اگر نقطه سکوی پرش را ما تعریف کردیم و تنقیح کردیم و به یک افکار منسجم و اساسی رسیدیم و آنرا سکوی پرش به سوی نص قرار دادیم، این فهم از خطا عاری و شعوریتر است.
حال اگر سکّوی پرش ما به سمت نصّ، افکار عوامانه و غیرمنقّحانه باشد، نص را آنطور که فهم عادی درک میکند خواهیم فهمید.
پس فهم نصّ متکّی به قواعد صِرف نیست، بلکه بخش مهمی از فهم نیز به افکاری وابسته است که از آن افکار به سمت نصّ میرویم و این افکار سایه میافکند بر فهم ما از نصّ.
شهید صدر معتقد است که قبل از اینکه به نصّ و قرآن مراجعه شود باید مسائل و مشکلات زمانه شناخته شوند و از دانشها بهره گرفته شود و این شناخت علمی شود و سپس حرکت به سمت نص، از این خاستگاه باشد و در این صورت است که به تعبیر شهید صدر قرآن استنطاق میشود و با ما سخن خواهد گفت.
روش از چند مؤلفه تشکیل شده است. یکی از مؤلفههای روش، ابزار استنباط است، ابزاری که دارای شأن تطبیقی باشد (به این مؤلفه قاعده نیز اطلاق میشود). مؤلفه دیگر روش، معلومات و آگاهیهای فقیه است مثل آگاهی فقیه به نظریات فقهای دیگر. مؤلفه دیگر روش، اندیشههای مبنا است که فقیه خواه ناخواه با آنها سر و کار دارد و باید از حالت رمزی خارج شود و مطلب فوق که گفتیم افکار و اعتقادات انسان در فهم نصّ تأثیرگذار است، اشاره به همین مؤلفه از روش دارد.
مشکل سلفیها این است که هم بخش دوم از روششان ناقص است و به قرائن توجه ندارند، علم القرائنشان خراب است مثلاً در رابطه با آیه شریفه «أقتل المشرکین حیث ...» قائلند که هر جا که مشرکین را پیدا کردید بکشید، این تطبیق سازگاری ندارد با منطق قرآن که میگوید اگر مشرکین هم به سمت صلح رفتند به سمتشان بروید و صلح کنید.
پس با توجه به آیات دیگر معلوم میشود که مقصود از الف و لام در المشرکین، الف و لام عهد است و مشرکینی را منظور میدارد که با آنها در قتال و جنگ بودهاند در حالیکه سلفیه میآید و این مشرکین را در هر عصر و مکانی تطبیق میدهد.
پس مشکل عمده سلفیه این است که اینها آگاهیهای لازم را در تطبیقات ندارند و بالاتر از این مشکل افکار پشت پرده فهم آنهاست که پر از خشونت و برگرفته از شرائط غلط تاریخی – قومی و امیال بزرگان و تعصّبات است که چون با این پیشزمینه به سمت نصّ میروند، نصّ را خشن و در خدمت کشتار انسان فهم میکنند.
تهیه و تنظیم : محرم آتش افروز